شهر شعور

ساخت وبلاگ
قلب مکه می تپد بی اختیار مکه سرتا پا غرور و افتخار رخت نو پوشیده بر تن روزگار در دل او شادمانی بی شمار کوی و برزنها چراغانی شده دیده ها از شوق بارانی شده فرش شد با فرش دیده این زمین شادمان در آسمان روح الامین کاروان نور می آید ز راه تا که بشناسیم راه خود ز چاه جشن میلاد است در عرش برین در غزل خوانی است جبریل امین روز میلاد بهاران آمده کیست این ؟ خورشید تابان آمده این جهان افسرده و پژمرده بود در حقیقت آدمیت مرده بود در جهان رنگی نبودی جز سیاه کس نمی دانست راه خود ز چاه آدمی سرگرم کار خویش بود در دل او دائما تشویش بود چون به کشتی جهان طوفان رسید ناگهان از عرش کشتیبان رسید با نسیم رحمت پروردگار از مدینه نور حق شد آشکار روشنی بخش جهان از ره رسید نور آمد گشت ظلمت نا پدید تهنیت گویند بر هم عرشیان پای کوبان ، دست افشان فرشیان ماهی دریا و مرغ آسمان ذکر یا الله دارد بر زبان کیست این محبوب ذات کبریاست خاتم پیغمبران و انبیاست مطلع الانوار ربانیست این شاه بیت شعر روحانی است این خلقت هستی به یمن نام او آدمی سرمست شد از جام او نور رویش شمس را شرمنده کرد نام او ما مردگان را زنده کر شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : شعر ولادت,شعر ولادت, اکرم,شعر ولادت, (ص), نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 129 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:06

خورشید، دختر یلداست یلدا نام فرشته ای است بالا بلند، با تن پوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرم نرمک با مهرآمده بود. با اولین شب پاییز و هر شب ردای سیاهش را قدری بیش تر بر سر آسمان می کشید تا آدم ها زیر گنبد کبود آرام بخوابند. یلدا هرشب بر بام آسمان و در حیاط خلوت خدا راه می رفت ولابه لای خواب های زمین، لالایی اش را زمزمه می کرد. گیسوانش در باد می وزید و شب به بوی او آغشته می شد. یلدا، شبی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت. آتش که می دانی، همان عشق است. یلدا آتش را در دلش پنهان کرد تا شیطان آن را ندزدد. آتش در یلدا بارور شد. فرشته ها به هم گفتند: " یلدا، آبستن است، آبستن خورشید. و هر شب قطره قطره خونش را به خورشید می بخشد و شبی که آخرین قطره را ببخشد، دیگر زنده نخواهد ماند". فرشته ها گفتند: " فردا که خورشید به دنیا بیاید، یلدا خواهد مرد". یلدا همیشه همین کار را می کند، می میرد و به دنیا می آورد. یلدا آفرینش را تکرار می کند. راستی، فردا که خورشید را دیدی به یاد بیاور که او دختر یلداست و یلدا نام همان فرشته ای است که روزی از خدا پاره ای آتش قرض گرفت. عرفان نظرآهاری یلدات مبارک f شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : تبریک شب یلدا,تبریک شب یلدا همراه عکس,تبریک شب یلدا عاشقانه, نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:06

امشب از قصّه پرم حوصله داری، یا نه ؟ می توانی به دلم دل بسپاری، یا نه؟ اگر از غصّه بگویم گله را می فهمی می توانی به لبم خنده بباری، یا نه؟ روز و شب پشت همین پنجره ها خوابم برد آمدی؟ کردی از این کوچه گذاری، یا نه؟ هر شب از درد غمت بد به خودم می پیچم در خیالات منی گاه و گداری، یا نه؟ بین پاییز و زمستان دل من یخ بسته گو در اندیشه ی آغاز بهاری، یا نه؟ خسته از زندگی ام میل قیامت ! دارم عاقبت مال منی؟ با تو ام، آری، یا نه؟ شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه,عاشقانه ها,عاشقانه دوستت دارم, نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:06

از زبان درخت ببین و بنگر که چگونه سر به زیر افکنده و خشک ایستاده ام. سر نهاده ام به آنچه برایم مقدر کرده و برایم صلاح دیده. در زمستانش خشکم و در تابستانش سبز در بهارش نو می شوم و در پاییزش مهیای رفتن به بادش میرقصن و به بارانش خیس می شوم، بی تمنا و بی ادعا سر نهاده ام به آنچه میخواهد چرا که می دانم خواسته اش خواسته ام هست و تقدیرش سرنوشتم. گله ندارم و تو گله مندی. تمنایی ندارم و تو پر از خواسته ای. با سردش سردم و با گرمش گرم . می دانم و تو نمی دانی که خواسته هایش منتهای بودن من است. رشد من از خواسته هایی است که او برایم خواسته و شکوفاییم از آن. و تو چرا مرا زیبا میبینی ؟! چرا از من آرامش می گیری و چرا به من عشق می ورزی ؟! می دانم و تو نمی دانی که من تن داده ام به هر آنچه او برایم خواسته، پس نمایان کرده ام تمام او را در خودم. او در من رشد میکند شکوفا می شود میبالد و باز میمیرد و من نمایشگر خواسته های اویم و هر آنچه او را بنمایاند نمایانگر آرامشی واقعی و ابدی... شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : از زبان درخت,از زبان درخت صحبت کنید,از زبان درختان, نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 149 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:05

چشم هایت سبز روشن، قامتت نیلوفری من بلا گردان چشمت، ماهتابی یا پری؟ دست آن نقاش را بوسم كه این نقش آفرید گیسوان، ابریشمی، رخسار و گردن مرمری می درخشد چشم صد رنگ تو چون فیروزه ها آسمان سبز هم حیران این مینا گری شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : چشمهایت سبز روشن قامتت نیلوفری, نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 132 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:05

بُغضی درون ِسینه ی من آرمیده است بُغضی که بی امان نفسم را بریدہ است مثل ِانار ِسرخ و تَرَک دار ِکوچکیست گویا زمان ِچیدن ِبُغضم رسیـده است!! دیشب مرا به خَلسہ فرو برد یاد تو دیدم کسی انار ِتَرَڪ دار چیدہ است!! هر روز درد و بُغض و فقط ناله و عذاب هر شب یکی ز خواب ِپریشان پریده است در لابلای شعر و غزلهای تازه ام گل واژه ای ز شبنم ِاشکم چکیـده است از من جُدا نمیشود این بُغض لعنتی خواب ِبدی برای من انگار دیده است آخر شبی درون ِخودم میکُشد مرا بُغضی که بی بهانه به حلقم خزیده است... شهر شعور...
ما را در سایت شهر شعور دنبال می کنید

برچسب : بغض,بغض النظر,بغض یعنی, نویسنده : 8shahresher5 بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 5 دی 1395 ساعت: 8:05